شعر | پشت سر انبوه فرصتها پیش رو تنهایی گور است
هر زمستانی شکوه مرگ، هر بهاری صحنهی محشر / پیش چشمان اولواالابصار هر نسیمی نفخهی صور است.
باشگاه نویسندگان حوزوی خبرگزاری رسا | سیدمحمدمهدیشفیعی
نفخهی صور
گرچه در بیحاصلی غرق است در میان باغ، مستور است
تاک خشکی که بهزعم خویش تکدرخت باغ انگور است
مانده بیحاصل فقط در دل مثل یک عالم که در عزلت
مثل یک قرآن که در صندوق، آه! ایمانم چه مهجور است
بس که او با کفر نزدیک است بس که بیروح است و تاریک است
صدهزاران سال نوری از مرزهای باورم دور است
وقت بیداری شده ای دل! چشم وا کن ای دل غافل
پشت سر انبوه فرصتها پیش رو تنهایی گور است
هر زمستانی شکوه مرگ، هر بهاری صحنهی محشر
پیش چشمان اولواالابصار هر نسیمی نفخهی صور است
میرسد نزد تا ماموری، متن دستورالعمل در دست
"روح او را بازگردانید" این تمام متن دستور است
گرچه از او راه میخواهی، فرصتی کوتاه میخواهی
التماس و گریه بیهوده است، آه! مامور است و معذور است
/918/ی704/س
ارسال نظرات